در ابتدا، علاقه آمریکاییها به چین صرفا جنبه اقتصادی داشت. آنان دنبال بازارهای جدیدی برای فروش کالا میگشتند. چینیها هم ترجیح میدادند با آمریکاییها کار کنند زیرا از آنها کالا هم میخریدند، اما اروپاییها فقط میخواستند به آنها جنس بفروشند.
- تجارت، ایمان و آزادی: بنیانهای رابطه آمریکا با چین
تا اواسط قرن نوزدهم، رابطه بین دو کشور چین و آمریکا گسترش یافت. کلیساهای آمریکا پیشقراول گسترش روابط بودند و میخواستند از میان جمعیت عظیم چین، گروندگانی به مسیحیت بیابند. هیاتهای مذهبی آمریکایی از دهه1830 شروع به تبلیغ در چین کردند. اعضای این هیأتها نخستین آمریکاییانی بودند که مطالعه فرهنگ و زبان چینی را آغاز و به شکلگیری تلقی آمریکاییان از چین امپراتوری کمک کردند. چینیها نیز مانند اروپاییها به آمریکا به دیده سرزمین فرصتها مینگریستند.
گروهی از رهبران چین از نظام سیاسی آمریکا الهام گرفتند. میگویند سون یات سن که پدر چین معاصر به شمار میرود، فلسفه سیاسی خود را که مبتنی بر سه اصل است، با الهام از باور آبراهام لینکلن به حکومت مردم، توسط مردم و برای مردم تدوین کرد. در سال1911 که سون یاتسن به سرنگونی سلسله کینگ و تأسیس جمهوری چین کمک کرد، این اصول بخشی از قانون اساسی جمهوری جدید شد.
رابطه آمریکا با چین در عصر امپریالیسم
نتیجه این سه پیوند بازرگانی، مذهبی و سیاسی این بود که روابط آمریکا و چین در خلال بخش اعظم تاریخ آمریکا خوب بوده است. در اواخر قرن هجدهم، ژاپن و قدرتهای اروپایی در حال گسترش قلمرو امپراتوریهای استعماری خود بودند. برخی از آنها میخواستند چین را به مستعمراتی تقسیم کنند، اما رهبران آمریکا بر این باور بودند که به نفع آمریکاست که چین مستقل و متحد باقی بماند. از این رو، آمریکا از سیاست «در باز» حمایت کرد؛ به این معنا که هر کشوری میتوانست با چین تجارت و در آن سرمایهگذاری کند اما نمیتوانست بر آن کنترل داشته باشد. این بخشی اساسی از سیاست آمریکا در قبال چین تا اواخر جنگ جهانی دوم بود که سبب شد از تکهتکه شدن و استثمار چین جلوگیری شود.
در اوایل دهه1930 که ژاپن کوشید امپراتوری خود را گسترش دهد، آمریکا معتقد بود این امر مغایر با سیاست در باز است. مخالفت آمریکا با گسترشطلبی ژاپن نهایتا سبب شد که آمریکا ناوگان اقیانوس آرام خود را در پرل هاربر مستقر کند. روز هفت دسامبر1941، نیروی هوایی ژاپن به پرل هاربر یورش برد. پیش از آن نیز داوطلبان آمریکایی در چین میجنگیدند. پس از ورود آمریکا به جنگ، اسکادرانهای متشکل از بمبافکنهای ب-29 از چین پرواز میکردند و آمریکا کمکهای چشمگیری برای آن میفرستاد. پس از جنگ، آمریکا بود که اصرار کرد چین یکی از پنج عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل باشد.
روابط بین آمریکا و چین همیشه هم خوب نبوده است. در سال1882، قانون استثنا کردن چینیها در آمریکا به تصویب رسید که براساس آن، آمریکا مهاجرت چینیها را محدود کرد. بعدا آمریکا کسب تابعیت را توسط مهاجران چینی بهدلیل نژادشان ممنوع کرد. در سال 1899 در بحبوحه بهاصطلاح شورش باکسرها در پکن، آمریکا نیروهایش را به این شهر فرستاد تا در کنار دیگر سربازان خارجی از اتباع آن دفاع کنند. در نتیجه این اقدام، برخی چینیها آمریکا را یک قدرت استثمارگر خارجی نامیدند.
روابط امروز آمریکا با چین
امروز ایالات متحده و جمهوری خلق چین مانند قدرتهای بزرگ اروپایی یک قرن پیش هستند؛ با هم تجارت میکنند، اما به هم اعتماد ندارند. بزرگترین اقتصاد جهان را دارند. رابطه مالی و تجاری آنها به اقتصاد جهان شکل میدهد، اما در عین حال دیدگاههای متفاوت و غالباً متضادی درباره بسیاری از موضوعهای مربوط به سیاست خارجی و امنیت ملی دارند. واشنگتن و پکن اختلافنظرهای اساسی درباره چگونگی برخورد با کشورهایی مانند کرهشمالی و سوریه دارند. درباره حقوق بشر نیز توافق نظر ندارند. چین ترجیح میدهد با دولتمردانی همچون رابرت موگابه، رئیسجمهور زیمبابوه و عمر حسن البشیر، رئیسجمهور سودان رابطه تجاری داشته باشد، درصورتی که این دو عملا در فهرست سیاه واشنگتن قرار دارند.
با وجود آنکه ارتش آمریکا همچنان بر نیروهای نظامی چین که از نظر عددی بزرگتر هستند، برتری دارد، دو دهه رشد دو رقمی بودجه نیروهای نظامی چین از این اختلاف کاسته است. امروز ارتش چین یک نیروی حرفهای است که به دقت ارتش آمریکا را تحلیل میکند تا به نقاط ضعف خود پی ببرد. رشد توان نظامی چین باعث نگرانی همپیمانان منطقهای آمریکا مانند ژاپن، کرهجنوبی و فیلیپین شده است. آمریکا اخیرا اعلام کرد سامانه دفاع موشکی خود را برای مقابله با تهدید موشکی کرهشمالی در این منطقه مستقر میکند. دو ایستگاه رادار این سامانه در ژاپن و ایستگاه سوم در فیلیپین مستقر خواهد شد. بسیاری از تحلیلگران معتقدند هدف اصلی این سامانه، محافظت از کشورهای حوزه اقیانوس آرام در برابر تهدید چین است. پکن نیز به این اقدام ارتش آمریکا واکنش منفی نشان داد.
چین با پشت سر گذاشتن ژاپن به دومین قدرت برتر اقتصادی جهان پس از آمریکا بدل شده است و پیشبینیها حاکی از آن است که با نرخ رشد جاری، دیری نخواهید پایید که آمریکا را کنار بزند و جای آن را بهعنوان قدرت برتر اقتصاد جهان بگیرد. تحلیلگران آمریکایی از حالا درباره پیامدهای رشد اقتصادی خیرهکننده چین و پیامدهای سیاسی آن در عرصه جهانی گمانهزنی میکنند. زبیگنیو برژینسکی درباره پایدار بودن وضعیتی که در آن قدرت چین به پای قدرت آمریکا برسد و حالتی دوقطبی در جهان بین این دو کشور شکل بگیرد، معتقد است درصورتی که این دو قدرت از تلاش برای هژمونی دست بردارند و اگر هر دو قدرت واقعیت نقش مرکزی یکدیگر را در امور جهانی بپذیرند، نوعی مشارکت آمریکایی- چینی ممکن است پایدار باشد، اما وی مشخصا در اینجا بر ممکن بودن آن تأکید میکند.
رابطه بین آمریکا و چین در طول بیش از دو قرن همواره شاهد فرازوفرود بوده است. در مواقعی آمریکا مانع از پارهپاره شدن این کشور شده است. چین نیز اکنون بزرگترین دارنده اوراق قرضه آمریکاست و از اینرو نقش انکارناپذیری در اقتصاد آن دارد؛ هر چند که واشنگتن آن را به پایین نگه داشتن ارزش واحد پولی خود بهمنظور تقویت صادرات متهم میکند. اما باید دید با تداوم رشد اقتصادی چین همزمان با افول تدریجی قدرت سیاسی و اقتصادی آمریکا، آیا این دو کشور میتوانند در کنار یکدیگر به نقشآفرینی در عرصه جهانی بپردازند؟